۴/۲۲/۱۳۹۰

پیاله

چندی است که هیچ ننوشته ام. هیچ نخوانده ام. زمانه قلتم می دهد.
صدایش را، که خیلی هم دور نیست می شنوم. هر روز نزدیک و نزدیکتر.
نمی دانم قرعه ی این جام، کجا به نام من افتد.

این قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد

۴/۲۰/۱۳۹۰

نوا

به همم میریزد این نوا ...
نوایی که تریاک دل ما گشته، نوا است ...
خوشا به بخت ما که با استاد هم عصریم.