چندی است که هیچ ننوشته ام. هیچ نخوانده ام. زمانه قلتم می دهد.
صدایش را، که خیلی هم دور نیست می شنوم. هر روز نزدیک و نزدیکتر.
نمی دانم قرعه ی این جام، کجا به نام من افتد.
این قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
صدایش را، که خیلی هم دور نیست می شنوم. هر روز نزدیک و نزدیکتر.
نمی دانم قرعه ی این جام، کجا به نام من افتد.
این قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد