در خویش فرو رفته
مچاله در کنج دیواری سرخ
خود را در خاک می بینم
سایه ای است در نزدیکی من که می رقصد
سایه ای که مرا به خویش می خواند
تقلای حضورش در ذهن
رنگ می بازد
تمنای وجودش در تن
تبلوری است که جان می سپارد
و من چون چرک نویسی در حال سقوط
در گلدان تاریک پیچک ذهنش
بی هیچ اثری
در خویش فرو رفته
مچاله در کنج دیواری سرخ
خود را در خاک می بینم
مچاله در کنج دیواری سرخ
خود را در خاک می بینم
سایه ای است در نزدیکی من که می رقصد
سایه ای که مرا به خویش می خواند
تقلای حضورش در ذهن
رنگ می بازد
تمنای وجودش در تن
تبلوری است که جان می سپارد
و من چون چرک نویسی در حال سقوط
در گلدان تاریک پیچک ذهنش
بی هیچ اثری
در خویش فرو رفته
مچاله در کنج دیواری سرخ
خود را در خاک می بینم