۱۰/۰۹/۱۳۹۰

چرک نویس

در خویش فرو رفته
مچاله در کنج دیواری سرخ
خود را در خاک می بینم
سایه ای است در نزدیکی من که می رقصد
سایه ای که مرا به خویش می خواند
تقلای حضورش در ذهن
رنگ می بازد
تمنای وجودش در تن
تبلوری است که جان می سپارد
و من چون چرک نویسی در حال سقوط
در گلدان تاریک پیچک ذهنش
بی هیچ اثری
در خویش فرو رفته
مچاله در کنج دیواری سرخ
خود را در خاک می بینم

۱۰/۰۱/۱۳۹۰

گه

چای جوشیده
قهوه ی اسپرسوی شیرین
شیر ترش می شود، گاهی به کامم زمانه
می گیرد و می رهاند
می گیرد و می رهاند
می گیرد و ...
این دیگر چه گهی است !

۹/۱۸/۱۳۹۰

خاکستری

سبز، سبز، سبز
چون طراوت شکفته شدن
زرد، زرد، زرد
چون نشاط در سبک بودن
سرخ، سرخ، سرخ
چون عشق در تو کاویدن
سیاه، سیاه، سیاه
چون به عزای نبودت نشستن
...
و من هنوز هم خاکستریم