۱/۰۹/۱۳۹۱

باران

دیشب باران می بارید
تا پاسی از شب خیره شده بودم باران را
چیزی در دلم می جوشید اما بخاری بر نمی آمد
دوست داشتم لطافتی را که باران و حرفی را هر قطره برای زدن دارد لمس کنم و بشنوم
دوست داشتم باران را بو بکشم
دوست داشتم باران را قسمت کنم
...
آنقدر مذخرفات علمی را به ما خورانده اند که وقتی به باران فکر می کردم، ساختار مولکولی قطرات آب به ذهنم می آمد. هرچند که این مذخرفات علمی درست باشند و آن ها را دوست داشته باشم، اما در آن لحظات واقعا برایم مذخرف و آزار دهنده بودند

هیچ نظری موجود نیست: