۶/۰۱/۱۳۹۱

خداحافظی


امروز هم آمد، برای خداحافظی
او گفت
فردا هم می آیم، برای خداحافظی
من گفتم
می شود این خداحافظی ها را تمام کنیم؟

۲/۰۹/۱۳۹۱

صدا

متن نمی فهمد
نمی کشد صدا را این کلمات
در من فریادی است که کلماتم نمی کشد
غرق دریا را که صحبت روا نیست. فغان هم صدا را نمی کشد
بیداد، صحنه آرای نی نوا و نی نوا منم و من بیدادم
یاران را چه شد

۱/۰۹/۱۳۹۱

باران

دیشب باران می بارید
تا پاسی از شب خیره شده بودم باران را
چیزی در دلم می جوشید اما بخاری بر نمی آمد
دوست داشتم لطافتی را که باران و حرفی را هر قطره برای زدن دارد لمس کنم و بشنوم
دوست داشتم باران را بو بکشم
دوست داشتم باران را قسمت کنم
...
آنقدر مذخرفات علمی را به ما خورانده اند که وقتی به باران فکر می کردم، ساختار مولکولی قطرات آب به ذهنم می آمد. هرچند که این مذخرفات علمی درست باشند و آن ها را دوست داشته باشم، اما در آن لحظات واقعا برایم مذخرف و آزار دهنده بودند

۱۲/۱۳/۱۳۹۰

منتظر

نیمه شب
آسمان سرخ شده
پرش پلک دلم می گوید
خبری در راه است
زیر لب زمزمه ای می گوید
حیف نکن
صبر هایی که نوشتی
توبه هایی که شکستی

۱۰/۰۹/۱۳۹۰

چرک نویس

در خویش فرو رفته
مچاله در کنج دیواری سرخ
خود را در خاک می بینم
سایه ای است در نزدیکی من که می رقصد
سایه ای که مرا به خویش می خواند
تقلای حضورش در ذهن
رنگ می بازد
تمنای وجودش در تن
تبلوری است که جان می سپارد
و من چون چرک نویسی در حال سقوط
در گلدان تاریک پیچک ذهنش
بی هیچ اثری
در خویش فرو رفته
مچاله در کنج دیواری سرخ
خود را در خاک می بینم

۱۰/۰۱/۱۳۹۰

گه

چای جوشیده
قهوه ی اسپرسوی شیرین
شیر ترش می شود، گاهی به کامم زمانه
می گیرد و می رهاند
می گیرد و می رهاند
می گیرد و ...
این دیگر چه گهی است !

۹/۱۸/۱۳۹۰

خاکستری

سبز، سبز، سبز
چون طراوت شکفته شدن
زرد، زرد، زرد
چون نشاط در سبک بودن
سرخ، سرخ، سرخ
چون عشق در تو کاویدن
سیاه، سیاه، سیاه
چون به عزای نبودت نشستن
...
و من هنوز هم خاکستریم

۹/۰۸/۱۳۹۰

چنگ

تشنه ای سیراب سراب روی توست
چنگ چشمانت چو بنشست بر چوب چنگ من
تارهایش در انتظار زخمه ای از سوی توست
می کند غوغای استسقا میان تارها
میتپد قلب از درون
می تکاند در سرایم
یک صدا
چون صدای ناز توست

۸/۳۰/۱۳۹۰

بارش

و گاهی هیچ است که می پیچد در کلام
و گاهی تنها خیرگی نگاهت در چشمانم
و آن ژرفای عمیق سیاه نرگسانت است
که مرا تا سپیدی سرمست خیال
چون گرمای شراب
ابر می کند
...
می بارم

۷/۲۰/۱۳۹۰

اندوه جهان

چون آمدنم به من نبد روز نخست
وین رفتن بی مراد عزمی ست درست
بر خیز و میان ببند ای ساقی چست
کاندوه جهان به می فرو خواهم شست