۷/۱۲/۱۳۸۶

- متال

بالاخره بعد از سه هفته زنگ زدند. گفتند که فن کامپیورت رسیده است و می­توانی بیایی آن را تحویل بگیری. خوشحال شدم. چرا که فهمیدم جنگ و دعوای این دو آدم گُنده و احمق، هرچند که در آمدن یک فن! تاخییر زیادی انداخت، اما نتوانست جلوی آمدنش را بگیرد. با امیدواری راه افتادم. با افطار دو ساعت بیشتر فاصله نداشتم. سروصدای زیادی از بعضی مغازه ها و بلندگوها و تاکسی ها به گوش می­رسید. یادم آمد که فردا نوزدهم است. آقای راننده پخش را برایمان روشن کرد. فکر کنم کسی ناله می­زد! به طور خاصی هم ناله می­زد. داخلش موسیقی جریان داشت.

روزهای عزا که از راه می­رسند، موسیقی خاصی در گوش آدم زمزمه می­کنند. اگر شعرش را عوض کنند می­شود آن را در تمام سال گوش داد. ضجه ی مردی با صدای خشن که در زمینه آن یک ریتم نسبتا یکنواخت، سبکی نو از متال را در ذهن تداعی می­کند. سبکی که من آن را ( Weep Metal ) می­نامم.

هیچ نظری موجود نیست: