بالاخره بعد از سه هفته زنگ زدند. گفتند که فن کامپیورت رسیده است و میتوانی بیایی آن را تحویل بگیری. خوشحال شدم. چرا که فهمیدم جنگ و دعوای این دو آدم گُنده و احمق، هرچند که در آمدن یک فن! تاخییر زیادی انداخت، اما نتوانست جلوی آمدنش را بگیرد. با امیدواری راه افتادم. با افطار دو ساعت بیشتر فاصله نداشتم. سروصدای زیادی از بعضی مغازه ها و بلندگوها و تاکسی ها به گوش میرسید. یادم آمد که فردا نوزدهم است. آقای راننده پخش را برایمان روشن کرد. فکر کنم کسی ناله میزد! به طور خاصی هم ناله میزد. داخلش موسیقی جریان داشت.
روزهای عزا که از راه میرسند، موسیقی خاصی در گوش آدم زمزمه میکنند. اگر شعرش را عوض کنند میشود آن را در تمام سال گوش داد. ضجه ی مردی با صدای خشن که در زمینه آن یک ریتم نسبتا یکنواخت، سبکی نو از متال را در ذهن تداعی میکند. سبکی که من آن را ( Weep Metal ) مینامم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر