۷/۱۲/۱۳۸۶

- لش

و بالاخره رسید. گاو با دیدن این صحنه در پوست چرمین خودش نمی­گنجید. داشت بال در می آورد. می­خواست پرواز کند. فکرش را بکن؟ خدا کند آن بالا کاری را که کلاغان می­کنند نکند. نمی­توانست باور کند. پیش رویش دشتی بود از شبدرها و علف­های گوناگون و رنگارنگ. آخر او از جایی آمده بود که به سختی می­شد علف سبز معطر و خوشمزه ای یافت.اما حالا می­توانست یکجا لم بدهد و گردن کلفت مبارک را خم کند و هر چقدر می­خواهد بچرد. خیالش راحت است که گاو است و نیازی به دستشویی ندارد. به گوشه ای از دشت دوید و لپعه لپعه از آن شبدر و علف­ها بلعید. اولش سریع و با حرص علف­ها را به دندان می­گرفت و از ریشه جدا می­کرد. اما بعد کمی آرام شدو از سرعت خود کاهید.
دیگر وقت خواب بود و چشمان درشت خود را روی هم گذاشته بود که ناگهان این فکر به ذهنش رسید که نکند فردا روزی بیدار شود و ببیند دشت خشک است!!! کمی خود را امیدوار کردو سعی کرد بخوابد. صبح روز بعد با بوی تعفنی که شاید از آن لذت میبرد از خواب بیدار شد. خوشحال بود. چرا که دشت هنوز سبز سبز بود. کارش را مثل دیروز ادامه داد. چرید تا سیر شد تا هنگام خواب. اما بازهم آن ترس به سراغش آمده بود. نکند فردا روزی بیدار شود و دشت را خشک شده ببیند!!!
هر شب ترسش بیشتر می­شد. دیگر شب­ها نمی­توانست راحت بخوابد. به سختی خوابش می­برد و در خواب کابوس­های زرد می­دید. دیشب نتوانست بخوابد. می­خواست خیال خود را راحت کند. شروع کرد به اضافه چریدن و به چریدن ادامه داد. قبلا هم توی دهاتمان دیده بودم چگونه گاز اضافه معده گاوی که زیاد چریده را تخلیه می­کنند تا زنده بماند. اما انگار این بیچاره کم شانس بوده و قبل از آنکه ما برسیم ترکیده است. همانطور که می­بینید جسدش اینجا افتاده. زنگ می­زنم بیایند این لش را خاک کنند. به شما که گفتم. این چند هکتار داخل این دشت ارث پدری ماست. تمام سال سبز است. کسی اینجا را تا به حال حتی به رنگ زردهم ندیده است. تصمیم ندارم آنرا بفروشم. حالا بهتر است برگردیم. بیایید. اتومیبیل را کمی آنطرفتر پارک کرده ام.

هیچ نظری موجود نیست: