۷/۲۳/۱۳۸۶

- انتظار

گوشی رو بر می دارم.
بعد انتظار...
یه صدایی میاد
بووووووووووووووق...
و باز هم انتظار...
چرا کسی گوشی رو بر نمی داره؟
مگه اونجا نفسی جریان نداره؟
بووووووووووووووق...
همش همین صدای لعنتی میاد
مثل صدای مرگ، که از اونطرف به گوش می رسه...
شاید این فریاد قلبی است که توان حرکت نداره...
بووووووووووووووق...
آهای ...
کسی اونجا نیست؟
یکی جواب بده
خواهش می کنم...
از این صدای ممتد خسته شدم
برام تکراری شده...
بووووووووووووووق...
چرا ما مجبوریم همش این صدا رو بشنویم؟
داره گوشم به این صدا عادت می کنه...
شاید در اونطرف خط، دیگه کسی این صدا رو نمی شنوه.
خسته شدم...
یکی جواب بده
خواهش می کنم...
خواهش میکنم...
یکی جواب بده...
بووووووووووووووق...
...
بوووق... بوووق... بوووق... بوووق... بوووق....
...
اشکی از گوشه ی لبخندم سرخورد و روی شماره ی صفر افتاد...
چه لذت بخش...
...
بعد یه صدا...
بعد سکوت...

هیچ نظری موجود نیست: